به گزارش دپارتمان اخبار اقتصادی پایگاه خبری آبان نیوز ،
آآخرین فروشگاه Sanity در استرالیا برای آخرین بار درهای خود را بسته است. این خبر وحشتناکی است، به ویژه برای کارکنان آن. نابودی Sanity در قلمرو فیزیکی (در حال حاضر به صورت آنلاین زنده میماند) پایان رسمی یک عصر گذشته است – عصر فرانچایز موسیقی خیابانی. دورانی که نوجوانان بی دست و پا با مدلهای موی بلندپروازانه میتوانستند اولین شغلی پیدا کنند که کاملاً علایق آنها را جلب کند – موسیقی بلند، ایستادن در اطراف و انجام هیچ کاری و بداخلاقی با غریبهها.
من به عنوان کسی که یک دهه شکلگیری را در مغازههای ضبط صدا گذراندهام، از اینکه فرزندانم از این مراسم مهم محروم میشوند ناراحتم. آیا آنها اهمیت خواهند داد؟ احتمالا نه. بدون شک آنها فضاهای مجازی خود را برای به اشتراک گذاشتن و جشن گرفتن موسیقی پیدا خواهند کرد، اما اجازه دهید این ادای احترام مختصری را به روزهای پرفروش موسیقی داشته باشم.
در اواخر دهه 90، هیچ شغل اولی بهتر از کار در یک مغازه ضبط نبود. این فقط اعتقاد خیابانی نبود، بلکه حس پیدا کردن یک قبیله بود. این قبیله که در پرث بزرگ شده بود، برای کسی که ورزش نمی کرد یا ورزش نمی کرد، گریزان بود. افرادی که از طریق کار با موسیقی با آنها آشنا شدم، تبدیل به بهترین دوستانی شدند که تا به حال پیدا کردم. با یکی از آنها ازدواج کردم و به عروسی تعداد بیشماری رفتم.
زمانی که 18 ساله بودم، وارد شدن به موسیقی یک کار جدی بود. این ورزش برای افرادی بود که ورزش را دوست نداشتند. هر یک از ما تیمها و وفاداریهای خود را داشتیم – Blur v Oasis، Indie V Dance، Metal V همه – که برای برتری در چارتها و مطبوعات موسیقی مبارزه میکردند. جدی بودن در مورد موسیقی به معنای خواندن (و گهگاه خرید) طیف وسیعی از مقالات و مجلات موسیقی با مهارت های تحقیقاتی سطح بالا بود که به ندرت در تحصیلات دانشگاهی خود از آن استفاده می کردم.
دو بار تلاش کردم تا در آزمون استخدامی در مغازه ضبط محلی خود قبول شوم، مدرکی که هنوز برای من مهمتر از فارغ التحصیلی از دبیرستان است. (نمونه سوال: چهار گروهی را که اریک کلاپتون در دهه 60 با آن ها بازی می کرد نام ببرید.) این اولین تجربه من بود، این حس که بیشتر از بسیاری از مردم در مورد چیزی می دانستم. و، پسر، این که ما تعداد کمی را انتخاب کردیم، برای اکثر مردم به چشم تحقیر می نگریست.
کار کردن در مغازههای ضبط صدا، بزرگ و کوچک، به من تصور نادرستی از کار را داد. تمام آن ویژگیهای لازم در یک کارمند – مودب، وقتشناسی، متانت – دقیقاً دلسرد نشدند، اما این درک وجود داشت که آنها خیلی اهل راکاندرول نیستند. هنگامی که مدیر تاور رکوردز پیکادیلی متوجه شد که من بعد از یک استراحت ناهار به شدت مست هستم، تنها توبیخ او یک ضرابخانه پولو بود.
دستمزد وحشتناک بود، کار واقعی خسته کننده بود، اما به نظر یک حرفه بود. ما عاشق نزدیکی به موسیقی، هنر، و مواد معنادار زندگیمان بودیم. ما متخصصان را تمرین میکردیم، خدمات عمومی را انجام میدادیم. ما علیرغم خودمان، فروشندگان خوبی بودیم، زیرا به آنچه میفروشیم اهمیت میدادیم، حتی با وجود اینکه به داشتن کارمندان وحشتناک افتخار میکردیم. این خیرخواهانه ترین شکل سرمایه داری بود. ما پول شما را نمی دزدیدیم، ما به شما کمک می کردیم چیزی را پیدا کنید که زندگی شما را بهتر کند. یا حداقل تحمل آن کمی راحت تر است.
من ارزش درمان خرده فروشی موسیقی را می دانستم زیرا به همان اندازه که کارگر بودم مشتری بودم. روزهای مرخصی من، حتی وقتهای ناهار، به قفسههایی در HMV، Virgin، Trax، Sanity یا 78 Records سپری میشد (همه اکنون در استرالیا منقرض شدهاند). پول کمی که از فروش رکوردها به دست آوردم مستقیماً به خرید بیشتر رفت. من قدرت تغییر زندگی را از سر خوردن روی هدفون در قفسه پیش نمایش و یافتن گروه جدید مورد علاقه خود می دانستم.
چیزی که با مرگ فروشگاه های زنجیره ای موسیقی از دست می دهیم، یک مرکز اجتماعی است که حول هنر ساخته شده است. گالری ها و کتاب فروشی ها مکان های آرامی هستند. مغازه های ضبط، معابد پر سر و صدایی برای جمع آوری، شایعات و معاشقه بودند. نسلهایی از نوجوانان بعد از مدرسه در Sanity (یا Tower یا HMV) محلی خود گرد هم میآیند تا هدفونهای کثیف و بررسیهای فوری را عوض کنند. من دخترانی را میشناختم که پولهایشان را روی یک سیدی جدید جمع میکردند و سکهای پرت میکردند تا ببینند چه کسی باید آن را نگه دارد و چه کسی با یک کپی نواری از آنجا میرود. چند گروه گروه آینده بین آن راهروها متولد شدند؟
به نظر می رسد موسیقی برای نسل های جدیدی از نوجوانان که به دنبال جایی برای یافتن هویت خود هستند، جابجا شده است. خود قالب آلبوم اکنون مانند یک نابهنگام به نظر میرسد که از محدودیتهای وینیل فشرده زاده شده است، که با ظرفیت بینهایت دیجیتال مازاد شده است. در عصری که سرویسهای استریم هر کدام نسخهای از کل کانون موسیقی را ارائه میدهند، ایده همسو کردن خود با یک آلبوم، هنرمند یا ژانر بهطور مثبت به نظر میرسد.
افول فروشگاه های خیابانی نشان دهنده این واقعیت است که آلبوم های جدید به ندرت بر روایت جریان اصلی تسلط دارند. تعداد کمی از رسانه های استرالیایی هنوز به طور منظم به بررسی آلبوم ها می پردازند. یک عارضه جانبی عجیب عصر دیجیتال این است که فرهنگ پاپ پراکنده تر شده است – ما موسیقی را با مردم در مغازه محلی به اشتراک نمی گذاریم، بلکه با غریبه هایی که در سراسر جهان پراکنده شده اند – و همانطور که آتلانتیک سال گذشته اشاره کرد، شما می توانید یک آهنگ پرطرفدار داشته باشید (من در ابتدا “تک” نوشتم) بدون اینکه کوچکترین تأثیری بر آگاهی جریان اصلی بگذارد.
و هنوز. پس از چندین دهه کاهش، فروش سی دی در دو سال گذشته اندکی بهبود یافته است. به طور حکایتی، فروشگاههای رکورد بازمانده از علاقه مجدد به دیسکهای نقرهای خبر میدهند و والدین به من میگویند که نوجوانانشان در حال غارت اتاق ذخیرهسازی برای یافتن گنجینههایی هستند که الگوریتمها ممکن است پنهان نگه داشته باشند. من دیدهام که بچههای کوچکم در حین گوش دادن به آهنگهای Taylor Swift، Cranberries یا Sing 2 از خیره شدن به روی جلد و زدن کتابچهها لذت میبرند. موسیقی متن.
با از بین رفتن سلامت عقل و امثال آن در خیابانها و مراکز خرید ما، به نظر میرسد که عبادت موسیقی تبدیل به یک هدف خاص میشود. شاید در زیرزمینی جدید خود پیشرفت کند، اما هرگز گزینه رویایی شغلی نوجوانی که قبلا بود نخواهد بود. با فکر کردن به روزهایی که در مغازههای ضبط موسیقی کار میکردم، متوجه شدم که چقدر از ما واقعاً موسوس بودیم. ما نمی خواستیم موسیقی بسازیم. موسیقی ما را ساخت. این طرز لباس پوشیدن و نوشیدن و رقصیدن ما را تغییر داد و عاشق شدیم. بیشتر از آن، باعث شد که یک شغل خرده فروشی مانند اوج جاه طلبی احساس شود.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار امروز آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.