به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،
دیام فیلیپس یک داستان نویس بود. او در طول دوران حرفهای خود به عنوان روزنامهنگار، داستانهای کسانی را تعریف میکرد که قادر به صحبت کردن نبودند و نظراتشان نادیده گرفته میشد. کتاب دوم او، چگونه آمازون را نجات دهیم، دقیقاً هدفش این بود که داستان آمازون و مردم بومی درون آن را بیان کند و راه حل هایی برای حفظ فرهنگ آنها در ارتباط با جامعه فعلی برزیل ارائه دهد.
برای ما اما او همیشه عمو دام بود. او از بدو تولد در زندگی ما حضور داشت و در دوران کودکی ما بسیار درگیر تربیت ما بود. او حتی زمانی که در سال 2007 به برزیل رفت، تأثیر مثبتی داشت.
ما خاطرات خوش زیادی با او داریم. در واقع آنقدر زیاد بود که وقتی به این فکر می کردیم که در این قطعه چه بنویسیم، مطمئن نبودیم که چگونه آنها را ضبط کنیم. چگونه کلماتی را پیدا می کنید که توضیح دهید چگونه یک نفر در تمام طول زندگی شما همیشه مهربان بوده است؟ کدام خاطرات را برای به اشتراک گذاشتن انتخاب می کنید؟
در پایان متوجه شدیم که بهترین خاطراتی که میتوانستیم برایمان تعریف کنیم، خاطراتی است که او از طریق ایمیلهای معمولیاش درباره زندگیاش در برزیل با ما به اشتراک گذاشته است. این ایمیلها، که اغلب با تصاویر، یا پیوندهایی به مقالات همراه میشد، مملو از داستانها و حکایات بود – در مورد کارهایی که او روی آن کار میکرد، درباره رفتن به کارناوال، در مورد پذیرش اولین گربهاش (و در نهایت گربه دوم)، درباره بازدید از آمازون، و در مورد ملاقات با آل، که بعداً ازدواج کرد.
یکی از اولین ایمیلهایی که او برای ما ارسال کرد، در 22 مارس 2008 بود. در آن زمان، ما نه و یازده ساله بودیم، و دام برای انتقال زندگی جدیدش به روشی که ما در کودکی میتوانیم درک کنیم، نوشتیم.
او به ما گفت: «اینجا اوضاع خوب است. مردم بسیار صمیمی هستند و من دوستان زیادی برای معاشرت دارم. موسیقی زیادی نیز وجود دارد، همیشه چیزی برای گوش دادن یا رفتن و دیدن. برزیلی ها بسیار اجتماعی هستند، آنها دوست دارند بیرون بروند، با دوستان خود باشند، در گروه بزرگی از مردم باشند. من خوش شانس بودم که دعوتنامه های زیادی دریافت کردم.»
دام برای دومین بار به کارناوال در ریو رفته بود و شروع به تثبیت خود و ایجاد ارتباطات و دوستی در برزیل کرده بود. او همچنین کمی بیشتر با پرتغالی کنار آمده بود، «نه روان. اما کافی است صحبت کنید، روزنامه بخوانید، اخبار تلویزیون را بفهمید.» دام این زبان را “بسیار موزیکال و روان – کمی شبیه مردم” توصیف کرد. 14 سال بعد با بازخوانی سخنان او، احساس کردیم که این جمله برزیل را برای Dom خلاصه می کند و عشق او را به آن در بر می گیرد.
دام جزئیاتی در مورد آموزش شنای خود در یک استخر روباز آورده است: «تقریباً خزیدن را یاد گرفتهام. مشکل اینجاست که پاهای من میخواهند کرال سینه انجام دهند، زیرا مدت زیادی است که این کار را انجام دادهاند. بنابراین دستهایم در حال خزیدن هستند و پاهایم مثل دوچرخهسواری میچرخند. سپس معلمم از کنار استخر فریاد می زند: دوچرخه را در خانه بگذار! دوباره رکاب میزنی. اوه خوب، فقط به تلاش ادامه بده.»
فقط به تلاش ادامه بده خیلی دم. او بی سر و صدا بر هر کاری که انجام می داد، بدون توجه به مقیاس چالش، استقامت می کرد.
در 23 سپتامبر 2015، ما 17 و 19 ساله بودیم، بسیار بزرگتر از ایمیل اول. دام در طول این مدت مرتباً در تماس بود، و ما اغلب در هنگام بازدید او از بریتانیا با هم ملاقات می کردیم. در این زمان، او شروع به کاوش و آشنایی با آمازون و جوامع بومی ساکن آنجا کرده بود.
او به تفصیل درباره مردمی که در آن ذخیرهگاههای منزوی زندگی میکردند، که حتی در آن زمان برای سرزمینشان «با چوببرها میجنگیدند» نوشت: «در میان چیزهایی که من دیدم، یک کامیون چوببردار، مملو از درختان بزرگ، کاملاً غیرقانونی، بدون پلاک بود. این کامیونها مانند چیزی از دیوانه مکس به نظر میرسند – در روز روشن غروب میکنند.
حیرت دام از برخورد با آمازون واضح است. تخریب محیط زیست در روز روشن، جلوی چشمان او در حال وقوع بود.
در طول این سفر سه هفتهای، دام زمان خود را با قبیلهای به نام آوا گذراند، که به گفته او، «زندگیهای بسیار سنتی، برخی هنوز در جنگل، بسیار در معرض تهدید» داشتند.
دام به تفصیل نحوه اشتراک افراد قبیله را در یک کلبه بین هفت نفر به تصویر میکشد: «میتوانستم یک لاکپشت بسته شده، دو پرنده کوچک پر سر و صدا روی یک رشته، یک جونده جنگلی بزرگ و یک چیز مورچهخوار را ببینم. روی یک قفسه دو میمون جیغ می زدند. سپس من یک بانوج کوچک دیدم، و فکر کردم، “کریکی، باید یک بچه در آنجا باشد.”
«میمون دیگری، یکی از آنهایی که چشمان درشت، گرد و متعجب داشت، سرش را بلند کرد و به من نگاه کرد. بچه ای بود اما جای دیگری خوابید. در مورد او [Dom’s guide’s] عمه و مادر به سل مبتلا شدند و در دوران نقاهت همچنان بیمار هستند. فقط نشان می دهد که “تماس”، به قول آنها، چقدر می تواند خطرناک باشد.”
توصیف واضح Dom بدون نگرانی در مورد ایمنی مردم بومی و آگاهی از خطرات، حتی خطرات ناشی از حضور خود او در ذخیره نیست. دام خیلی آگاه بود که این سرزمین او نیست. احترام و آگاهی او با کشف بیشتر در مورد قبایل بومی و تغییر کارش به سمت روزنامه نگاری محیطی افزایش یافت.
آخرین ایمیل Dom به ما در 27 آوریل امسال بود. همه چیز کمی تغییر کرده بود – یکی از ما به تازگی در حال شروع یک دکترا/کارشناسی ارشد در جرم شناسی بود و بخشی دیگر از طریق دکترا در علوم انسانی محیط زیست. ریانون اولین مقاله مشترک خود را برای دام ارسال کرده بود، و دام پاسخ داد: “بسیار چشمگیر است که همه مشاغل دانشگاهی شما در حال شکوفا شدن هستند، دفعه بعد که با همدیگر ملاقات می کنیم واقعاً احساس می کنم که بی سواد هستم.”
حتی در این جملات کوتاه، حس شوخ طبعی دام به میان می آید – البته او چیزی جز بی سواد بود. او در طول سال ها چیزهای زیادی به ما آموخت و ما واقعاً خوش شانس هستیم که او را در زندگی خود داریم. غیرممکن است که درک کنیم که دفعه بعدی ما ملاقات نمی کنیم.
در چند هفته اخیر، Dom به یکی از داستان های او تبدیل شده است. ما، همراه با بسیاری دیگر، تضمین خواهیم کرد که روایت او ادامه پیدا کند.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.