به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،
شیر دریایی در موج سواری
من مطمئن نیستم که ساحل میانی اوتپوتی دوندین به کجا ختم میشود و سنت کیلدا شروع میشود، اما ما نزدیک باشگاه موجسواری دیواری پارک میکنیم، در جادهای که در سال ۲۰۲۱ برای یک ماه بسته بود تا یک شیر دریایی مادر و تولهاش بتوانند از این منطقه عبور کنند. زمین گلف به ساحل ما به سمت راست حرکت می کنیم، دور از زرق و برق، سوسیس های شنی، شیک کافی شاپ و موج سواران خوب واقعی در ساحل سنت کلر.
شیرهای دریایی نیوزلند ما/پاکاکه یک گونه محافظت شده، یک تائونگا هستند. در دهه 1800 شکار شد، به کندی بهبود یافت، اما کسی که در موج سواری ملاقات کردیم، برای سرگرمی در حال شکار بود. برق موکا از میان آبی موج. دو نفر از ما فکر می کردیم دلفین است. یکی از ما قبلاً در راه ساحل بود و آنجا را تعقیب کرد. او تخته موج سواری دوستش را در کم عمق رها کرد و ما شیر دریایی نوجوان را دیدیم که به مدت بیست دقیقه تکان میخورد، سرش را تکان میدهد و سوار میشود در حالی که ما از تماشاگران التماس میکردیم کپیهایی از فیلمها و عکسهایشان را دریافت کنند. عکس یا این اتفاق نیفتاد انجام داد.
لیز برسلین
جوهر روی بازویم
مکان وحشی مورد علاقه من Castlepoint، Wairarapa است. من 30 دقیقه دورتر زندگی میکنم و در پنج سال گذشته عکسهای نزدیک از ساحل گرفتهام، حتی برخی از موارد مورد علاقهام را به عنوان خالکوبی روی بازوی چپم میگذارم. قلعه باشکوه صخره بر فراز فانوس دریایی مستحکم و بادگیر خودنمایی می کند و به اقیانوس آرام می نگرد: انواع غیرممکن آبی و سبز که با امواج کاکل سفید به هم دوخته شده اند. اما من دوست دارم وقتی در سواحلی که از کسلپوینت امتداد دارند به پاهایم نگاه کنم.
تنوع جهان های مینیاتوری در منظره خیره کننده است. در نزدیکی شهرک کوچک Castlepoint، ساحل طلایی تا نارنجی گل آلود با دانههای سیاه و درخشان آتشفشانی است که لبههای کانالها را مانند رگههایی در پشت دستی باستانی نشان میدهند یا ریشههای آشکار درختانی که مچ پای شما را در مسیر بوتهای میپیچند. .
با حرکت به سمت شمال در امتداد ساحل، از روی صخره های حسی و تکان دهنده برهنه در آغوش های متقابل عبور می کنید. سپس تودههایی از تختهسنگهای هستهدار که با جلبکهای صورتی، علفهای هرز سبز و صدفهای ریز میدرخشند، مثل دانهها در یک پاپایای نصف شده جمع شدهاند. برای رسیدن به شمال دورتر، درست بعد از زمین گلف یک پیچ وجود دارد و آن را با شیب تند از میان کاج های موقر و تاریک بالا می رود. در سمت چپ، چینهای پیچیده لایهها از میان خاک و شن به اوج میرسند. سپس با پایین آمدن جاده، همین اقشار آشکار می شوند: توسط امواج به خطوط کاملاً مستقیم سنگ قبرهایی که در دریای گاهی خائنانه کشیده شده اند، تکه تکه شده اند. و مناظر شنی ادامه دارند: دریاچه هایی از پوسته های شکسته برفی. تپه های شنی در حال فروریختن؛ دره های مینیاتوری مجسمه سازی شده با باد. کلپ بافته شده؛ دلتاهای فراکتال – همیشه در حال تغییر، همیشه جذاب.
ایان اندروز
“پس از تقلای مداوم بالاخره آزاد می شویم”
مکان مورد علاقه من یک برج علفزار در بالای یک خط الراس است. در غرب، دریای تاسمان، جزیره کاپیتی آرامشده، و در پشت من درهم تنیدهای از بوتههای موجدار رشته کوه تاراروآ.
پشت مزرعه ای که پدر جوانی خود را در آن گذرانده است، یک پس زمینه تپه ای، یک انگشت پرپشت قرار دارد. نام خانوادگی این انگشت پنجاه بود. در ضلع جنوبی آن، خط الراس اوریوا، مجموعه ای از درختان شکسته شده توسط طوفان ویرانگر در دهه 1930. مسیر منتهی به پاکسازی از میان یک کلاف گرهدار آوار با خط الراس اوریوا در سمت راست و پنجاه در سمت چپ بود.
هیچ مسیری وجود نداشت، هیچ خط حصاری، فقط هزارتویی از خطوط و چسبندگی غریزی در میان زیر درختان درهم، جفتها، سرخسهای درختی، وکیل بوتهای و درختان ریشهکن شده وجود داشت.
پس از تقلای مداوم، سرانجام به سمت پاکسازی قله آزاد شدیم. آتشی روشن شد، یک پیچ روزنامه از چای تولید شد، یک قوطی مخصوص شیر تغلیظ شده، آب پز و یک فنجان چای برای مزه کردن. در کیسه خوابی که با پوششی مقاوم در برابر آب و هوا محافظت شده بود و زمین با تخت سرخس نرم شده بود، صلیب جنوبی بالای سر، صدای قطار دوردست مرا به خوابی شاد فرو برد.
هارلی استراتن
تعقیب شده توسط یک گاو وحشی
از آنجایی که می توانستم راه بروم، همیشه بیرون از خانه را دوست داشتم. من در اواخر دهه 80 در تنگه مانگاموکا در هوکیانگا بزرگ شدم. من و بابا ما در یک کلبه قلع بام با یک مخزن کوچک آب و یک بطری گاز برای پخت و پز ماندیم. قطره طولانی پنج دقیقه پیاده روی خوب در تاریکی با فانوس طوفان بود و خواب همیشه با ندای جغد گوشت خوک بشارت می داد.
ما یک سگ به نام براونی و یک اسب به نام دولی داشتیم. ما عادت داشتیم حلزونهای چشم گربهای جنگلهای حرا را با کره سیر میخوردیم و من با سورتمهای که از یک طبل پلاستیکی قدیمی بریده شده بود، از کنارههای شیبدار در بوتهها میرفتم. به یاد دارم که توسط یک گاو وحشی در جنگل تعقیب شدم و در علف های بلند بیرون بوته پنهان شدم زیرا می دانستم که نمی تواند مرا تشخیص دهد. پسر، عجب روزهایی بود. از آن زمان من به مکان های زیبای زیادی علاقه مند شدم که در بهترین حالت انتخاب سختی است، بنابراین یک فریاد سریع به یک مکان جدید خواهم زد. اخیراً در خلیج Stingray در Coromandel بودم. خدایا خیلی خوب بود که بالاخره اوکلند را بعد از یک سال ترک نکردن شهر ترک کردم. من هنگام شنا در آبهای زلال بکر، سه تار را دیدم. باید بگویم که آئوتاروا یک کشور زیبا است و همیشه خواهد بود.
جسی ویلیامز
این کشش جادویی آب
به مدت هفت سال در دهه 1990، میتوانستم رودخانه ماتاکیتاکی را از پنجره آشپزخانهام ببینم و صدای غرش سنگهای رودخانه را بشنوم که شبها زیر پل تراس اسب میغلتند. امروز ماتاکیتاکی هنوز برای من است حیف.
در سال 1985 آبهای قهوهای رودخانه تیمز را پشت سر گذاشتم و در سال 1994 دیدم که در کنار رودخانهای به قدری شفاف و آبی زندگی میکنم که من و دخترم میتوانیم سوار بر اسب عبور کنیم و بستر رودخانه را که از زیر سم اسبهایمان دیده میشود، تماشا کنیم. ما صدای تماس ها را شنیدیم رورو، kea و کاکا و خطر آنها را درک نکردند.
اخیراً بیش از هر رودخانه دیگری در Aotearoa یا انگلستان زمان بیشتری را در این رودخانه و در آن سپری کردهام. من را وحشت زده می کند – یادگیری کایاک سواری در آب های سفید در دهه 50 شما برای افرادی که قلب ضعیف دارند مناسب نیست – اما به من روحیه می دهد، انرژی می دهد و من را تمیز می کند. من بعد از پارو زدن روی تاکی یک فرد جدید هستم. کایاک سواری راهی برای من شد تا با این رودخانه، با گذشتهام، و با پسرم باشم که بزرگ شد با یاد گرفتن غلت زدن، کشتیرانی و گردابی روی این امتداد آب جادویی.
تماشا کردن به معنای مشاهده کردن، تماشا کردن. من 27 سال است که این رودخانه را تماشا کرده ام و هنوز نمی توانم چشم از آن بردارم.
کارولین کریک
دامنه ای وحشی با خیال موجودات
ما می توانستیم خواهر باشیم مگر اینکه او فقط دو ماه قبل شش ساله شد. دوران کودکی ما در نیوزلند قبل از تلویزیون در فضای باز در Te-Whanganui-a-Tara/ Wellington – در محل من در بوته پشت مرغداری، یا در خاکریز فریزیا انجام شد. من بازی در دامنه تپه مسحور پشت خانه او را ترجیح دادم. در آنجا روی برگهای کتان تسمهای براق و علفهای بلندی که صاف خم میشدند میلغزیدیم و به سمت صخرههای پوشیده شده در گلسنگ با شیبهای شکافی که در آن حشرات و شبنم جمع میشدند – حوضچههای کوچکی که با ابر، نور خورشید و سایه درختان متفاوت بودند، میلغزیدیم. دامنه تپه وحشی خود را با خیالات پر کردیم موجودات در جایی که مسیر دوشاخه میشد، ما همیشه مسیر سمت چپ را در سمت سایه با علفهای هرز بالا میرفتیم.
در خانه با خواهر و برادرهای کوچکتر کمک مامان بودم. در دامنه تپهمان، بدون کار در تعطیلات مدرسه، من و خواهر برگزیدهام در بیابان خودمان ماجراجو بودیم که به قلب بزرگسال من نزدیک است. همراه با اصل و نسب ایرلندی ام، به همین دلیل است که در هر تپه ای در ساحل غربی ایرلند احساس راحتی می کنم. آن تپه بینظیر اکنون شبیه یک سراشیبی فراموش شده در پشت خیابانهای حومه شهر است. با این حال، جادوی دروازه آن به این معنا بود که سفرهای بعدی گاهی اوقات یک سفر نیمه آشنا در بازگشت با اشاراتی از آزادی بود که من در شش سالگی تجربه کرده بودم.
مارگارت رنجر
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.