برای شاد بودن باید احساس کنید که متعلق هستید | مهاجرت و پناهندگی

به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،

“اوه، من را به مدیر تیم ندهید، من قبلا با او صحبت کرده ام. او یک چینی بی مصرف است و نمی تواند یک کلمه خونین انگلیسی صحبت کند!»

اوایل دهه 90 است و من 17 ساله هستم و در تعطیلات به عنوان مسئول پذیرش در یک شرکت قطعات کامپیوتری کوچک در واتفورد کار می کنم. در آن زمان (و حتی اکنون) چیزی در مورد کارت‌های گرافیک RAM، DRAM و VGA نمی‌دانستم، در صورتی که کارکنان فروش در اطراف نبودند، آستانه پایینی برای ارائه امور به مدیر داشتم.

پس از مکثی آزمایشی گفتم: «باشه، اما جیمز هنوز در تعطیلات ناهار است. اگر دوست داشتی می‌توانم برایش پیام بگذارم؟»

“بسیار خوب، منتظر می مانم تا او تماس بگیرد، اما می توانم نام شما را بیاورم.”

“این هولان است.”

“هلن؟”

“نه، هولان – HOLAN”

“این چه اسم مسخره ای است؟”

“این یک نام چینی است”

“چرا اسم چینی داری؟”

گفتم: «چون من چینی هستم. “من دختر مدیر هستم، این شرکت پدرم است.”

این درست نبود که پدرم نمی توانست انگلیسی صحبت کند. مشکل این بود که مدت بیشتری طول کشید تا او به زبان انگلیسی جمله بسازد زیرا این زبان دوم بود، او لهجه چینی داشت و گاهی اوقات دستور زبانش نادرست بود زیرا زمانی که او 30 ساله بود و من سه ساله بودم به بریتانیا نقل مکان کردیم. مشکل این بود که مردم حوصله انتظار پاسخ پدرم را نداشتند و علیرغم داشتن مدرک دکترا در مهندسی هیدرولیک، او را «بی فایده» می‌انگاشتند. من اغلب به این فکر می‌کردم که یک فرد بریتانیایی ممکن است در تلاش برای صحبت در مورد کارت‌های گرافیک به زبان ماندارین چقدر احساس «بی فایده» داشته باشد.

پدرم هرگز از دست کم گرفتنش تلخ نبود، اما از دوران کودکی از تجربیات خودش برای راهنمایی من استفاده کرد. او به من گفت: “هولان، تو چینی هستی و مردم تو را یک خارجی خواهند دید.” «این بدان معناست که مردم ممکن است شما را نادیده بگیرند، اما اشکالی ندارد زیرا بریتانیایی‌ها منصف و روشن فکر هستند و اگر خودتان را ثابت کنید، به شما فرصت می‌دهند. شما فقط باید دو برابر همکلاسی هایتان سخت کار کنید تا به پیشرفت برسید – در این صورت فرصتی خواهید داشت.

بخش «سخت کار کردن» نصیحت پدرم را پذیرفتم – این به وضوح زمانی که شما طرح‌هایی روی Doc Martens، Bros روی وینیل و Levi’s 501s رترو داشتید که والدینتان پول یا تمایلی برای خرید شما نداشتند، مشخص شد. من در ساعت 13 با یکی از دوستانم یک کارواش ماشین راه اندازی کردم و در 16 سالگی در گوشه ای از بازار نگهداری از بچه های محلی بودم و یک شنبه کار می کردم. اما چشمان من ثابت قدم به جایزه مدرک پزشکی کمبریج بود، زیرا این بدان معنا بود که “خودم را ثابت می کنم و فرصتی به من داده می شود”. با این حال، من هرگز قسمت “مردم شما را به عنوان یک خارجی خواهند دید” را جدی نگرفتم و این را برای پدرم و نسل مهاجرانش قابل اجرا دیدم، اما برای من نه. من انگلیسی را روان صحبت می‌کردم و لهجه چینی نداشتم، گپ و تاپ شاپ می‌پوشیدم و به «کله‌های دستگیره» و «بلند» قسم می‌خوردم.

البته در دوران کودکی من حوادثی وجود داشت که هر مهاجری رواقیانه آن را تحمل می کرد، “برگرد به جایی که از آنجا آمده ای” و “ما مهربانان شما را اینجا نمی خواهیم”، اما در کل این احساس وجود داشت که به کنار عدم تحمل فردی، همانطور که پدرم گفت: سیستم های بریتانیا منصف و روشنفکر هستند. سیستم مرا به دبیرستان ها و دانشگاه های آنها برد و به من آموزش داد که گویی یکی از آنها هستم و از 11 سالگی، وقتی پاسپورت جلد سخت آبی ام را گرفتم، مانند آن زمان، احساس بریتانیایی کردم: من بریتانیایی بودم – wasn من نه؟

میل من به بریتانیایی بودن و «جایگزینی» بهتر از والدینم، از میل اساسی انسان به تعلق نشات می گیرد. احساس تعلق ما – به کسی، جایی – برای ما به عنوان انسان آنقدر مهم است که آبراهام مزلو، روانشناس، در «سلسله مراتب نیازهای» خود، آن را سومین نیاز حیاتی انسان (پس از نیازهای فیزیولوژیکی، مانند غذا، آب و گرما و ایمنی فیزیکی). این نیازی است که در همه فرهنگ ها یافت می شود. روی باومیستر و مارک لیری، اساتید روانشناسی ایالات متحده، آن را به عنوان محرک بسیاری از رفتارهای انسانی، از جمله عشق، دوستی، قدرت و موفقیت می شناسند. قرار گرفتن در یک گروه بزرگتر به ما این امکان را می دهد که احساس کنیم بخشی از چیزی بزرگتر و مهمتر از خودمان هستیم. پس تعلق داشتن این احساس است که ما ریشه و هدف داریم، اینکه عضوی ارزشمند از یک خانواده، گروه یا جامعه هستیم، که سهمی داریم. در اصل، تعلق به ما اعتبار می دهد که ما مهم هستیم، به همین دلیل است که برای خوشبختی انسان بسیار مهم است. برعکس، بدون تعلق، افراد می توانند شروع به احساس بی ارزشی، شرم، تنهایی و رنجش کنند. تمام احساسات منفی که باعث سلامت روانی ضعیف می شود.

در طول زندگی کاری خود به عنوان روانپزشک، متوجه این تمایل به تعلق خنثی شده در بسیاری از بیمارانم با سلامت روانی ضعیف شدم. دختران نوجوان خود را گرسنه می کشند تا با فرهنگ عامه سازگار شوند، دیگران خود را تحت فشار زیادی قرار می دهند تا به انتظارات کاملاً غیر واقعی والدین برسند. زنانی که سابقاً صاحب شغل بودند، به خانه‌دارهای مستأصل تبدیل می‌شدند و به مواد افیونی روی می‌آوردند تا روزی را که در آن «تحمل می‌کردند» را پشت سر بگذارند تا به عنوان «مادر کامل و همسر وظیفه‌شناس» جا بیفتند. برخی از این زنان در کمدهای تاریک خم می شدند تا شبانه از دست شوهران خود فرار کنند. خود مردان از خطوطی عبور کردند که هرگز فکر نمی‌کردند بتوانند، در تلاشی برای احساس تعلق به مفهوم اجتماعی «مردانگی» – کنترل کردن، قوی بودن، مسلط بودن. در جایی که این احساسات در زندگی عمومی از بین می روند، به طور خصوصی در خانه های خود جبران می شوند.

سال‌ها بعد سلامت روانی من به دلیل این که ارشدم در محل کارم گفته بود بریتانیایی نیستم از بین رفت. البته، این رویداد صرفاً یک ماشه بود – نی‌هایی که کمر شتر را شکست – نه تمام بار، اما با این وجود، مانند برق‌آبی بود برای بسیاری از رویدادهای آسیب‌آور در طول زندگی که حس تعلق مرا به چالش می‌کشید.

این باعث شد که به مرز باریک بین تعلق و عدم تعلق فکر کنم، حتی در یک جامعه پیشرفته و لیبرال مانند جامعه بریتانیا. تقریباً چهار دهه پس از اینکه پدرم سخنان حکیمانه‌اش را به من داد، من به فرزندانم که در لندن به دنیا آمده‌اند و بزرگ شده‌اند، نسخه‌هایی از همان کلمات را می‌گویم: «شما از نژادهای مختلط هستید و به‌ویژه اگر مردم مرا به‌عنوان مادرتان ببینند، در مورد شما فرضیاتی خواهد ساخت.» آیا درست است که در موقعیت‌های خاصی به مخفی شدن فکر کنم تا فرزندانم بتوانند با پدر سفیدپوست خود «سپید» شوند؟ آیا ممکن است تنها تغییر با گذشت دهه ها این باشد که آنچه زمانی افکار و اعمال آگاهانه بود اکنون ناخودآگاه باشد؟ اینکه، برای آن دسته از ما که دارای رنگدانه های اضافی هستند، هنوز باید برای تعلق داشتن «دوبرابر بیشتر» کار کنیم؟

می تواند به راحتی تلخ و رنجیده شود، اما، به عنوان یک روانپزشک به من اعتماد کنید، این چیزی جز سلامت روان شما نیست. من ترجیح می‌دهم از نگرش مثبت والدینم استفاده کنم و توصیه‌ای که به بیماران جوانی که قلدری در زمین بازی را توصیف می‌کنند، می‌کنم این است که به معلم بگویم و شخص دیگری را برای بازی پیدا کنند. تعبیر من در بزرگسالی از “به معلم گفتن” این است که از صدایم برای توجه به مشکلاتی که می بینم استفاده کنم. من می‌نویسم تا نابرابری‌های سیستمی را که امروزه در جامعه وجود دارد و منجر به بیگانگی بسیاری از مردم می‌شود، برجسته کنم. نابرابری بر اساس نژاد، بله، اما همچنین بر اساس جنسیت، ناتوانی، ثروت و البته، حوزه تخصصی من، سلامت روان. شاید این قسمت آسان باشد.

قسمت سخت تر این است که محیط خود را پرورش دهیم که در آن تعلق داشته باشیم. به یاد آوردن نژادپرستی و تبعیض آزاردهنده‌ای که خانواده‌ام در دوران رشدم با آن‌ها روبه‌رو شدند بسیار آسان است، اما همچنین می‌توانم به یاد بیاورم که وقتی مادرم به‌شدت تنها بود، به‌عنوان یک مادر جوان مهاجر سه فرزند، بانوی سالخورده‌ای به نام خانم اسمیت وجود داشت. با او دوست شد و راه‌های انگلیسی را به او نشان داد تا به او کمک کند تا خود را جابجا کند. من همکار پدرم آقای ایوانز را به یاد می‌آورم، فارغ‌التحصیل آکسفورد که می‌توانست فراتر از زبان انگلیسی شکسته پدرم نگاه کند تا دوستی همیشگی ببیند. من می توانم به افرادی در سیستم خودم فکر کنم که به من ایمان داشتند و از من حمایت می کردند در حالی که دیگران این کار را نمی کردند.

در مقطعی از زندگی، همه ما احساس خواهیم کرد که به آن تعلق نداریم – ما خیلی چاق، خیلی لاغر، خیلی گنگ، خیلی باهوش، خیلی ثروتمند، خیلی فقیر هستیم – اما واقعیت این است که افراد بیرونی هستند. هر کس که هستیم برای ما تیراندازی می کند. برای هر فردی که می خواهد پناهندگان را از کشور دور نگه دارد، فردی وجود دارد که مایل است به آنها اتاقی در خانه خود ارائه دهد. به ازای هر کاهش سود دولتی، افرادی وجود دارند که بانک‌های غذا راه‌اندازی می‌کنند. من تصمیم می‌گیرم به گفته‌های پدرم ایمان داشته باشم – بریتانیایی‌ها مردمی منصف و روشنفکر هستند – و افتخار می‌کنم که یکی از آنها هستم. حتی اگر هنوز همه سیستم‌های بریتانیا به طور کامل آن را نشان ندهند، ما تلاش خواهیم کرد تا اطمینان حاصل کنیم که روزی آنها این کار را خواهند کرد. من تصمیم می‌گیرم باور کنم که همه ما متعلق به نوع بشر هستیم و با نشان دادن انسانیت و مهربانی به خود و دیگران است که می‌توانیم جای خود را پیدا کنیم و به دیگران کمک کنیم تا جای خود را پیدا کنند.

آ حس متعلق: چگونه راه خود را در جهان شکسته پیدا کنیم اثر هولان لیانگ توسط Short Books با قیمت 12.99 پوند منتشر شده است. آن را به قیمت 11.30 پوند از guardianbookshop.com بخرید

این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.

منبع

درباره ی aban_admin

مطلب پیشنهادی

PC سابق Met می گوید که در مورد فلش قاب وین کوزنز اشتباه کرده است | وین کوزنز

به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ، افسر سابق پلیس مت که …