به گزارش دپارتمان اخبار ورزشی پایگاه خبری آبان نیوز ،
تیدر زمان او، آندره آ پیرلو مسترکلاسی وجود نخواهد داشت. توماس مولر و مسوت اوزیل انگلیس را به روبان نبردند. هیچکس کارت قرمز نگرفت بدون ضعف تیراندازی کلاسیک. شنبه شب یک بازیکن ایسلندی در ورزشگاه آل بیت دیده نشد، مگر اینکه یکی از آنها به نحوی موفق به خرید بلیت شده باشد. بدون عقب نشینی آشنا در نیمه دوم، بدون فروپاشی خط میانی.
به طور خلاصه، هیچ هدف آسانی در اینجا وجود ندارد، هیچ مجسمه ای برای سوزاندن وجود ندارد. اتفاق نظر مشترک، در واقع، این است که انگلیس بازی کرد خوب. که خوبه خیلی خوب است که انگلیس خوب بازی کرد. انگلیس چند سالی است که خوب بازی می کند. و با این حال، نتیجه همان بود که تیم روی هاجسون در سال 2012 به دست آورد، همان سه تیم سون گوران اریکسون، همان آرژانتین دیگو مارادونا در سال 2010 و آلمان در سال 1994. که منجر به یک سوال مهم و بی پایان می شود: آیا هر یک از موارد فوق واقعا مهم است؟
در اصل، این یک سوال در مورد این است که انگلیس این روزها می خواهد چه نوع کشور فوتبالی باشد. انگلیس واقعا چقدر برای بردن یکی از این تورنمنت ها نیاز دارد؟ چگونه باید موفقیت و شکست را بسنجیم؟ کجا باید انتظاراتمان را برآورده کنیم؟
من در اینجا از نفر اول استفاده می کنم زیرا واقعاً این سؤالاتی است که همه ما باید به آنها پاسخ دهیم: نه فقط بازیکنان، مربیان، مدیران و رسانه ها، بلکه طرفداران و مردم. یک دیدگاه رایج در آنجا وجود دارد که به نظر می رسد این بار می توانیم از انگشت اشاره و کینه توزی خود دریغ کنیم، شهوت پاکسازی و خون تازه را کنار بگذاریم و به سادگی عملکرد خوب یک تیم خوب در برابر حریفان کمی بهتر را تشویق کنیم. این به خودی خود احتمالاً نشان دهنده پیشرفت است. هشت نفر برتر جهان: این چیز بدی نیست. شاید همین کافی باشد. شاید این خوب باشد.
به همین دلیل است که شکست از فرانسه در سطوح مختلف بسیار جالب بود. اگر مستعد این بودید که شک و تردید را به انگلستان بدهید، تقریباً تمام بند فرار در کتاب در دسترس شماست. یک اپوزیسیون درجه یک، شاید حتی بهترین در جهان. انتخاب تیم مناسب یک سیستم شجاع، رو به جلو و عملکرد خوب. نتایج قوی برای رسیدن به آن در وهله اول. بدون تخلف یا اشتباه قابل اجتناب یا شکاف در تیم یا رسوایی خارج از زمین. درجاتی از بدشانسی در تصمیمات داوری که به مصاف انگلیس رفت. حتی بخش کلیدی بازی از یک رویداد تک شاخ واقعی بود: هری کین یک پنالتی فشار را از دست داد.
انگلستان همه باکسها را در اینجا علامت زد و با انجام این کار، شکستی دلپذیر در تورنمنت به وجود آورد که تصور میشود. اما البته این انتظارات و قضاوت ها در خلاء اتفاق نمی افتد. آنها هوای احساسی را در اطراف یک تیم ایجاد میکنند، تیمی که میتواند در سطحی عمیق ناخودآگاه احساس کند که واکنش به موفقیت یا شکست چه خواهد بود. بازیکنان انگلیس در گذشته از حضور در بازی های تورنمنت صحبت می کردند و می توانستند غوغای عمومی و رسانه ای را حتی قبل از وقوع آن تصور کنند.
و بنابراین آیا ممکن است که در سطحی عمیقاً ناخودآگاه، خود مفهوم یک شکست دلپذیر بتواند به نحوی خود آن را پیشگویی کند؟ یا به صراحت بگویم: آیا بازیکنان انگلیس و گرت ساوتگیت به اندازه کافی نیاز به قهرمانی در این جام جهانی داشتند؟ آیا آنها نیاز داشتند که مثل لیونل مسی آن را ببرند تا به وضوح باید آن را ببرند؟ خواستن آن، تلاش برای آن، تلاش بیشتر، یک چیز است. اما آیا انگلیس باید بیش از صرفاً غرور و ناامید باشد؟ زیرا اگر هدف انگلیس ساوت گیت کسب یک جام به هر قیمتی باشد، کاملا واضح است که کارساز نیست.
اما مسلماً اهداف کاملاً شرافتمندانه و مشروع دیگری برای یک تیم ملی فوتبال وجود دارد. ارتباط با طرفداران و عموم مردم. ابراز وجود و غرور. ساختن سفر به اندازه مقصد. در واقع، برای حدود 95 درصد از کشورهای جهان، هدف صرفاً به چالش کشیدن، دادن همه چیز و ادامه بهبود است.
به نظر می رسد بحث در مورد آینده ساوت گیت این را در بر می گیرد. به عنوان مثال مراکش را در نظر بگیرید که به تازگی با مربی ای که چهار ماه پیش استخدام کرده اند به نیمه نهایی رسیده اند. همه چیز نباید فرآیندی جامع از رشد، یادگیری و توانمندسازی باشد. گاهی اوقات شما واقعاً نیاز دارید که چند پسر با استعداد را در یک اتاق جمع کنید، چند چیز را فریاد بزنید و مانند سگ های جهنمی به مدت چهار هفته بازی کنید.
شاید ساوتگیت کسی باشد که این کار را انجام دهد. شاید او نیست. شاید قدم بعدی این باشد که برگه ای از کتاب شیرزنان بردارید و تشخیص دهید که یک بلوک ذهنی طولانی مدت نیاز به تأثیر خارجی دارد. با وجود همه پیشرفتهایی که مارک سامپسون و فیل نویل انجام دادند، سارینا ویگمن، مربی که قبلاً در بالای سکو قرار داشت، لازم بود تا آنها را از خط خارج کند.
چیزی که بسیار مهمتر است این است که گروهی از بازیکنان می توانند تصمیمات خود را در زمین بگیرند و می توانند زمانی که کشتار در دیدشان است تشخیص دهند. شاید شایان ذکر باشد که تأثیر مربیگری غالب در تیم فرانسه کارلو آنچلوتی، پادشاه رقابت های حذفی است. شش نفر از آنها در پاریس یا مادرید برای او بازی کرده اند (هفت نفر اگر کریم بنزما را در نظر بگیرید، نام اصلی قبل از مصدومیت).
در مقابل، نفوذ غالب در تیم انگلیس پپ گواردیولا، پادشاه این روند است. این پویایی دوباره در اینجا مشهود بود: مانند یک تیم گواردیولا، انگلیس به سادگی به کار خود ادامه داد، با این اعتقاد که در نهایت تعادل بازی به آنها پاداش خواهد داد. اگر انگلیس و فرانسه در یک فصل لیگ 38 بازی برگزار می شد، احتمالا انگلیس قهرمان می شد. اما فرانسه، مانند آنچلوتی، درک می کند که در واقع شما فقط یک بار می توانید آن را بازی کنید.
اگر شما یک قهرمان پنج بار مانند برزیل یا یک کشور کوچکتر مانند ولز هستید، شاید این تماس آسان تر باشد. اما برای انگلستان، که تصویرش از خود در انواع و اقسام موتیفهای متناقض پیچیده شده است – میراث استعماری و عصبانیت پسااستعماری، ملیگرایی و انترناسیونالیسم، ثروت لیگ برتر و قبیلهگرایی محلی – اغلب منشأ سردرگمی آنها بوده است.
شاید همه اینها به نظر شما کمی مبهم و کمی شبه روانی باشد. در واقع این یک سوال اساسی است که هر تیم ملی ورزشی باید قبل از بقیه به آن بپردازد: ما واقعاً چه می خواهیم؟
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار امروز آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.