به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،
نازنین زاغری رتکلیف در کتاب شکنجه سفید، کتابی درباره وحشت سلول انفرادی در زندان های ایران، اولین شب زندان خود را پس از دستگیری در فرودگاه تهران در 3 آوریل 2016 به یاد آورد.
او توضیح داد: «شب اول بازداشت نمیدانستم کجا هستم. “من به یاد ندارم چه اتفاقی افتاد یا چه کردم. من شوکه شدم. نمی دانستم چرا این اتفاق افتاده است. کسی به من توضیحی نداد. هیچکس به من نگفت که چرا با من اینطور رفتار می کنند، چرا بچه ام را از من گرفتند یا کجا بودم. بازجویی شروع شد.»
احساس سرگردانی و بی عدالتی – و تمایل به بازجویی از بازجویانش – در هر یک از ۲۱۷۲ روزی که از آن زمان می گذرد، زاغری-رتکلیف را دنبال کرده است. برخی از آن در سلول انفرادی، اغلب در حالت عذاب و استرس روانی غیرقابل تحمل.
همراه با هم زندانی ایرانی-بریتانیایی اش، تاجر بازنشسته 68 ساله انوشه عاشوری، این عذاب ممکن است به پایان برسد. این یک امر مسلم نیست – پس از شش سال پیچ و خم، هیچ چیز را نمی توان بدیهی دانست. اما تحولات روز سه شنبه بدون شک قابل توجه بود.
زاغری-رتکلیف در طول مصیبت خود احساس خودکشی کرد، که اغلب تنها با کمپینهایی که خانوادههای خارقالعاده آنها در بریتانیا به راه انداختهاند تا نام خود را پنهان نگه دارند و آنچه را که بهعنوان یک رویه نظاممند ایران در گروگانگیری دولت بدبین میدانند، از لبه پرتگاه بازگردانده شده است. – اقدامی که برای تأمین اهداف سیاسی طراحی شده است.
با توصیف او از اولین ماه حضورش در سلولی در بازداشتگاه کرمان، در جنوب ایران، به راحتی می توان فهمید که چرا او تا این حد ناامید شده است.
او نوشت: «مساحت سلول قرنطینه حدود دو در یک متر بود. «داخل سلول یک نیمه دیوار با توالت کدو حلوایی روی زمین پشت آن قرار داشت. کنارش یک سینک و یک سطل زباله بود. اتاق یک پنکه داشت. نور طبیعی وجود نداشت. یک لامپ قدرتمند در وسط سلول بود که هرگز خاموش نشد.
«قلبم آنقدر تپش میزد که وقتی سرم را روی پتو گذاشتم انگار منفجر میشد. من روز از شب را با نوری که از کنارههای پرههای پنکه روی پنجره میآمد میشناختم. شبها نمیتوانستم بخوابم و فقط با صدای گنجشکها میدانستم که سحر است.»
بعد از یک ماه بازجویی بالاخره اجازه یافت دخترش را ببیند. «بعد از جلسه، احساس بدی داشتم. گابریلا تغییر کرده بود. او دندان درآورده بود. او مرا نشناخت اولین بار که دیدمش هم نشناختمش. وقتی وارد شدند او در آغوش پدرم بود. آنقدر ضعیف بودم که نمی توانستم بایستم. او به من چسبید و برای چند دقیقه اصلاً حرکت نکرد.» به او گفته شده بود که خانواده اش او را به عنوان جاسوس رها کرده اند.
پس از یک ماه از کرمان به زندان اوین تهران منتقل شد. او یک هم سلولی داشت و هفته ای یک بار می توانست مادر و دخترش را ببیند، اما هرگز تصور نمی کرد این مصیبت شش سال طول بکشد.
در فوریه 2017 او نامه ای به گابریلا یا به نام فارسی گیسو نوشت. «دختر نازنینم، صدای خنده های تو، این ماه ها در گوشم زنگ می زند و با من یکی شده است. نوازش موهایت و گوش دادن به صدای مخملی تو روزهاست که از من دریغ شده است. با انباشته شدن آن لحظه ها، آنها به ابرهای سیاه غول پیکری تبدیل شده اند که هر شب و هر روز مانند باران موسمی می بارند و مدام قدرتی در من برای توقف ندارند. آیا آنها ناله های طولانی شبانه یک مادر را نشنیدند؟ کسانی که حکم مجرمیت صادر کردند و برای رسیدن به مقاصد خود مرا متهم کردند، سرزنش کردند و در سلول انفرادی حبس کردند؟»
اما داستان او به تدریج تبدیل به یکی از فقدانهای شخصی شد. شوهرش، ریچارد، تصمیم گرفت توصیه های وزارت خارجه را نادیده بگیرد و در مورد دستگیری همسرش علنی کند. او معتقد بود که آنها احساس می کنند نمی تواند تصویر بزرگ تری از سیاست خاورمیانه را درک کند. از قضا او در پایان نه تنها از رسانه ها و دیپلماسی بریتانیا، بلکه در سیاست ایران نیز خواننده زیرک بود.
او گفت: «به صورت ابزاری، چه کسی می داند چه کار می کند؟ اما میدانم که نازنین در سلول زندانش نشسته است و میداند که مردم برای او فریاد میزنند و به او ریشه میدهند، و این بسیار مهم است. بنابراین می دانم که به او کمک می کنم تا بداند که تنها نیست.
رتکلیف سه کشف کرد. اول اینکه سرنوشت او به بدهی پرداخت نشده 400 میلیون پوندی مربوط به قرارداد فروش 1500 تانک به شاه ایران مرتبط بود. دوم، او تنها نبود، بلکه بخشی از صنعت گروگان گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. و سرانجام اینکه بوریس جانسون به عنوان وزیر امور خارجه تنها به فشارهای عمومی پاسخ داد.
بود بعد از اشتباه او در کمیته منتخب روابط خارجی، جایی که او گفت که او فقط برای آموزش روزنامه نگاران در تهران بوده است و جانسون شروع به اطلاع رسانی کرد که راهی برای پرداخت بدهی پیدا کرده است. جلسه توجیهی زودرس بود – یک بعد وایت هال و فراآتلانتیک وجود داشت که پاکسازی نشده بود.
در تمام مراودات او با وزارت خارجه، این بدهی و دلایل بریتانیا برای پرداخت نکردن آن بوده است که مقامات و وزرا بیشترین تمایل را به بحث در مورد آن نداشته اند. جرمی هانت، وزیر امور خارجه پیشین، پس از ترک پست خود، گامی جسورانه برداشت و گفت که ایرانیان دوتابعیتی بریتانیا تا زمانی که پول پرداخت نشود، آزاد نخواهند شد. وکلای راتکلیف نامه های طولانی و مکرری ارسال کردند که در آن نحوه پرداخت بدهی و عدم مواجهه با تحریم های ایالات متحده را مشخص می کرد. وزرا به سادگی از بحث در مورد این موضوع خودداری کردند.
اگر معامله انجام شود – و مشکلات زیادی در پیش است – نشان دهنده یک تغییر قابل توجه است. تنها جمعه گذشته بود که رتکلیف و مشاورانش، رِدِس، نامهای حقوقی طولانی به لیز تراس، وزیر امور خارجه فرستادند و از وزارت خارجه خواستند که همسرش را بهعنوان یک گروگان دولتی و در مقابل یک زندانی، آشکارا توصیف کند.
در این نامه 15 صفحه ای شکایت شده است که اقدامات وزارت خارجه اجازه داده است که بازداشت او نه تنها به یک ابزار چانه زنی برای بازپس گیری بدهی 400 میلیون پوندی تبدیل شود، بلکه همچنین به وثیقه ای در معامله بزرگ در مورد شرایط لغو تحریم ها علیه ایران و بازگرداندن آن توسط ایالات متحده تبدیل شود. به توافقی که در سال 2015 برای محدود کردن برنامه هستهای ایران امضا شد.
اما وزارت خارجه تنها به خانوادههای گروگانها میگوید و فاش نمیکند که تیم مذاکرهکننده انگلیسی از قبل به تهران در حرکت بوده است. با نگاهی به توالی وقایع، بعید به نظر میرسد که تیم بریتانیا به سفر رفته باشد، مگر اینکه انگلیس با پرداخت بدهی موافقت کرده باشد، حتی اگر شرایط برای بحث و همچنین ارتباط آن با تکمیل توافق هستهای باشد.
اما در کمال تعجب او روز یکشنبه، وزارتخانه پاسپورت های انگلیسی و ایرانی او را پس داد و این آغاز روند آزادی او بود. این اولین بار بود که او آنها را از زمان مصادره آنها در آوریل 2016 می دید
وزارت خارجه او را به مخفی کاری سوگند یاد کرد. اوایل روز سهشنبه، یک خبرنگار خارجی ایرانی خوب فاش کرد که بالاخره بدهی پرداخت شده است.
وزارت امور خارجه از این درز نگران بود، زیرا نگران بود که نشان دهد ایران ممکن است از انتشار احتمالی آنها به عنوان اهرمی در آخرین لحظه برای تضمین شرایط بهتر در مورد لغو تحریم ها در وین استفاده کند.
توافق هستهای تقریباً کامل شد، اما برخی نگران بودند که آزادی دو زندانی بلندپایه انگلیسی راهی برای گرفتن برخی امتیازات نهایی از بریتانیا یا آمریکاییها باشد.
او در نامه پنج سال پیش خود به دخترش نوشت: «روزی میرسد که تمام این خاطرات تلخ و قدیمی را دور میریزیم، همه چیزهایی که زوالپذیرند و فقط درسهایی را که از آنها آموختهایم حفظ میکنیم. من، تو و پدرت هرگز تسلیم این طوفان سرنوشت نخواهیم شد. عشقی که به اشتراک می گذاریم هیچ مرز و دیواری نمی شناسد. زندگی ماست. روزی می رسد که ما می توانیم تمام روزهای زندگی خود را با طراوت زندگی کنیم.»
شاید بالاخره آن روز فرا می رسد.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.