به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،
Eرهبر بریتانیا پس از جنگ، خاورمیانه را به عنوان یک مکان تهدیدآمیز دیده است. آنها نگران از دست دادن امپراتوری و خطر قطع عرضه نفت بودند. ادعاهای وحشتناکی در مورد هیتلرهای جدید و تروریسم فراملی مطرح کرد. اما مسائل خاص آن روز هرچه که باشد، یک چیز به طور قابل ملاحظه ای ثابت بوده است: اکثر نخست وزیران از زمان جنگ جهانی دوم بر نوعی مداخله نظامی در خاورمیانه نظارت داشته اند. این یکی از برجستهترین مضامین کتاب جذاب نایجل اشتون درباره باورها و روابطی است که سیاستهای نخست وزیران بریتانیا را در منطقه، از بحران سوئز تا شورشهای عربی، شکل داد.
یادداشت های روزانه، تلگراف ها، سوابق دیپلماتیک و، در صورت امکان، مصاحبه با دستیاران و مشاوران کمک می کند تا روانشناسی، مشغله ها و تعصباتی را که چارچوب تصمیم گیری بریتانیا را تشکیل می دادند، آشکار کنند. نتیجه یک گزارش همدلانه اما نه دلسوزانه است. تقریباً در هر فصل، اشتون تمایلی به نزدیک شدن به خاورمیانه با ترکیبی از ترس و غرور را شناسایی می کند. حتی از آنجایی که آنها منطقه را خطرناک می دیدند، رهبران بریتانیا اطمینان حاصل کردند که سربازان و مقامات آنها اغلب در آن درگیر می شوند. مدتها پس از پایان ساختارهای رسمی امپراتوری، این فرض وجود داشت که بریتانیا باید و خواهد نقشی در شکل دادن به منطقه داشته باشد. در اوایل دهه 1950، یک دیپلمات از بیدار خوابیدن در شب نوشت، از ترس اینکه تمام آسیا در حال خارج شدن از مدار بریتانیا است، و اینکه “تمدن غربی ما به زودی با بمب های غیرقابل استفاده در جیب خود خفه و تحت سلطه قرار خواهد گرفت”.
اشتون به طرز ماهرانه ای دیدگاه های رمانتیک رهبران متوالی را درباره خاورمیانه به عنوان مهد «ارزش های یهودی-مسیحی» و به عنوان آخرین سنگر امپراتوری ترسیم می کند (جیمز کالاگان به یک روزنامه نگار گفت که سوئز فاجعه ای بدتر از از دست دادن مستعمرات آمریکا بوده است). . در همین حال، نخست وزیران متوالی بریتانیا، رهبران عرب پوپولیست را به عنوان “هیتلر” یا “موسولینی” معرفی کردند و آنها را مستبد شرقی معرفی کردند. آنتونی ادن از ترس پتانسیل ناسیونالیسم عرب برای متحد کردن منطقه و تغییر شرایط تجارت نفت، تلاش کرد تا رئیس جمهور مصر را سرنگون کند. جمال عبدالناصر حتی قبل از بحران سوئز. هنگامی که دومی در نهایت کانال را تصرف کرد، ادن به رئیس جمهور ایالات متحده، دوایت آیزنهاور گفت که دوباره دهه 1930 بود: این تهدیدی برای “پایان حقیر” برای تاریخ طولانی بریتانیا به عنوان رهبر اروپا در مبارزه برای آزادی بود. آیزنهاور ظاهراً با احساس بیش از حد تهدید وجودی گیج شده بود. در همین حال، MI6 تنها چند سال پس از حمایت ایالات متحده و بریتانیا از کودتا علیه نخستوزیر ایران، محمد مصدق، هدفش مهندسی کودتا در سوریه بود. چنین تلاش هایی برای حفظ کنترل در واقع بذر بی اعتمادی پایدار را کاشت.
مقایسه هیتلر بارها مورد استفاده قرار گرفت. برای ناصر، صدام حسین و معمر قذافی. با این حال، بسته به ارزیابی های نخست وزیران مختلف، رهبران مشابه – یا در واقع، همان رهبران – به عنوان نیروهای معتدل برای ثبات در نظر گرفته می شود. در حالی که کتابهای متعددی جنگهای اعراب و اسرائیل، عراق و افغانستان را پوشش دادهاند، کتاب اشتون شرح مفیدی از مداخلات کوچکتر و ظریفتر، مانند عملیات مخفیانه بریتانیا در یمن در دهه 1960، مبارزه با شورشیان ظفار در عمان در دهههای 60 و 70 ارائه میکند. و ارسال حمایت سریع به دولتهای اردن و کویت زمانی که آنها احساس خطر کردند، خیلی قبل از زمان صدام.
روابط با اسرائیل تا حدی با روابط نزدیک بین رهبران شکل گرفت و کالاگان به ویژه با همتای اسرائیلی خود، مناخیم بگین، پیوند اعتماد عمیقی ایجاد کرد. در موارد دیگر، احساس ارزشهای مشترک یا رسالت اخلاقی به چشم میخورد. گوردون براون با دیدن سرسره های سرزمین مقدس به عنوان زیارتگاه پدر واعظ خود بزرگ شد. پدر مارگارت تاچر که یک واعظ غیر روحانی بود، او را با تعهدی قوی نسبت به ارزشهای یهودی-مسیحی آغشته کرد، حتی اگر اولین ملاقات او با نخستوزیر اسرائیل – بگین – پرتنش بود، زیرا او را مسئول تروریسم گذشته میدانست. علیه افسران انگلیسی
رابطه «دوستانه» بریتانیا با ایالات متحده، نزدیک ترین متحد و در عین حال بزرگترین رقیب آن در منطقه، محرک دائمی جاه طلبی ها و نگرانی های نخست وزیری بود. ادن به طور خصوصی از اینکه ایالات متحده فکر میکند بریتانیا امپریالیست است اما منافع آمریکا را «بکر» میداند خشمگین شد. با ظهور ایالات متحده به عنوان بزرگترین اقتصاد و قدرت نظامی جهان، هر رهبر نوعی شراکت را دنبال کرد، آن هم به دلیل ترکیبی از ضرورت، منافع مشترک و روابط شخصی.
اما تنها تونی بلر از ایستادن «شانه به شانه» با ایالات متحده حمایت کرد. او که یک بشارت دهنده تمام عیار برای اتحاد به عنوان نیرویی برای خیر جهانی است، توسط اشتون به عنوان پیروی از رهبری چرچیل به تصویر کشیده می شود که “رابطه ویژه” را مأموریت مبارزه با “خطر تمدن مسیحی” می دانست. بلر، که خود را مردی نوستالژیک برای امپراتوری تصور نمی کرد، تهاجم به عراق و افغانستان را به عنوان آزادی مردم محلی که صلح و دموکراسی را به ارمغان می آورد، توصیف کرد. اما بسیاری در منطقه – جایی که میراث امپراتوری در آگاهی عمومی برجسته است – آنها را صرفاً ادامه گفتمانهای «تمدنسازی» امپراتوری میدانستند که به عنوان دلیلی برای خشونت و سلطه استفاده میشد.
دهههای پس از جنگ جهانی دوم اغلب بهعنوان دورهای بدون وقفه از صلح و رفاه جهانی به تصویر کشیده میشود، اما خاورمیانه درگیر درگیریها بوده است. یکی از مشکلات این است که قدرتهای بزرگ از این منطقه به عنوان محلی برای انجام رقابتهای خود استفاده میکنند، و این بازی توسط دولتهای ضعیفی که حاکمانشان به پول نقد و تسلیحات خارجی عادت دارند، امکانپذیر است. این واقعیت که پس از آن قدرتهای خارجی، خاورمیانه را بهطور منحصربهفردی آشفته نشان میدهند، نشاندهنده کوری چشمگیر نسبت به نقش خودشان است.
کتاب اشتون این را در سطحی کاملاً انسانی روشن می کند. در حالی که مطالعه روابط بینالملل اغلب بر دولتهایی تمرکز میکند که فرض میشود به خاطر منافع شخصی عمل میکنند، تحقیقات مفصلی مانند این نشان میدهد که آنها متشکل از افراد خطاکار و پرمشغله هستند که اطلاعات ناقصی دارند و تحت فشار عمل میکنند و نمیتوانند پیشبینی کنند. عواقب کامل اقدامات آنها و ایده های بسیار متفاوتی از معنای واقعی “منافع ملی” دارند. و همانطور که اغلب در مورد افرادی که احساس خطر می کنند، به نظر می رسد به ندرت قدردانی می کنند، برای کسانی که در منطقه هستند، به نظر می رسد که تهدید بیشتر به سمت دیگری می آید.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.