به گزارش دپارتمان اخبار جهان پایگاه خبری آبان نیوز ،
هنگامی که لیا و الکس در ماریوپل با صدای بلند انفجارها و فریادهای هشدار اتومبیل در 24 فوریه از خواب بیدار شدند، زوج جوان اوکراینی انتظار نداشتند که به زودی مجبور شوند عزیزان خود را در باغ خود دفن کنند و از سرما و گرسنگی جلوگیری کنند. نیروهای روسی شهر بندری جنوبی را غبارآلود کردند.
با این حال، آنها توانستند زنده بمانند و شهری را ترک کنند که اکنون ویران شده است، به سختی از مرگ در بمباران روسیه فرار کردند و از اسیر شدن توسط سربازان مسکو در حالی که آنها به دنبال مدافعان ماریوپل بودند اجتناب کردند.
این جفت اکنون در محل تازه تشکیل شده نشسته اند مرکز لمکین برای بررسی جنایات جنگی روسیهدفتری در برلین، داستان خود را با جزئیات واضح به عنوان بخشی از برنامه جمع آوری شهادت شاهدان در مورد جنایات جنگی برای کمک به دادگاه ها، روزنامه نگاران و مورخان آینده برای تشکیل پرونده ای علیه افراد مسئول بیان می کند.
کارگران میدانی مرکز لمکین از پناهگاههای سرتاسر لهستان و برلین بازدید کردهاند، با بازماندگان مصاحبه کرده و دقیقاً آنچه را که برای آنها اتفاق افتاده است ضبط کردهاند.
آنها در حال پخش فرم ها هستند و شاهدان عینی را دعوت می کنند تا آسیب های خود را بازگو کنند – نوعی کار طاقت فرسا و چالش برانگیز احساسی در مستندسازی جنایات جنگی که اغلب مورد توجه قرار نمی گیرد.
این مرکز توسط لهستان تأسیس شد موسسه پیلکی در روزهای اولیه تهاجم روسیه به اوکراین و به نام وکیل لهستانی که اصطلاح نسل کشی را ابداع کرد، تا کنون محققان متخصص در جنایات تمامیت خواه و کارشناسان حقوق بشردوستانه بین المللی درگیری های مسلحانه را گرد هم آورده است.
همچنین متکی به شبکه ای از داوطلبان اوکراینی و روسی زبان است که پس از گذراندن دوره آموزشی توسط کارشناسان این مرکز، وظیفه خود را برای گوش دادن و ضبط هر کسی که مایل به صحبت در مورد آنچه در ماه های گذشته شاهد بوده و تحمل کرده است، قرار داده است. .
رئیس این مرکز به یورونیوز گفت که این شهادت ها تصویر وحشتناکی از قصد دولت روسیه برای استفاده از همه ابزارهای موجود – از جمله جنایات – برای به دست گرفتن کنترل مطلق بر همسایه غربی خود نشان می دهد.
از همان آغاز روز اول جنگ و از سخنان پوتین مشخص بود که جنایات جنگی آگاهانه در داخل کشور نوشته شده است. [his] روشها و تاکتیکها،” مدیر مرکز لمکین دکتر ماگدالنا دو گفت. این نوعی بربریت است».
روبروی یک تانک برای دفن مادربزرگشان
در دفتر مرکز در نزدیکی دروازه براندنبورگ، الکس و لیا هر آنچه را که می توانستند از همان روز اول تهاجم تا فرار از ماریوپل در ماشینی که هر دو تا پایتخت آلمان راندند، به یاد آوردند.
پس از بیدار شدن از حملات موشکی در یک صبح سخت زمستانی در ماه فوریه، این دو نفر ابتدا توانستند با وجود بمباران شدید، راه خود را از طریق شهر صنعتی در سواحل دریای آزوف به خانه والدین لیا بیابند.
مادربزرگ لیا آلزایمر داشت و خانواده به تازگی از COVID-19 بهبود یافته بودند، بنابراین تصمیم گرفتند مدتی در آنجا بمانند. در ابتدا مغازه ها باز بودند و الکس حتی موفق شد یک کیک تولد بخرد، اما با قطع برق و گاز همه چیز تغییر کرد.
مدت کوتاهی پس از آن سوپرمارکت ها بمباران شدند. الکس دهانه ای به عمق 5 متر را به یاد آورد که قبلاً یک فروشگاه در آن قرار داشت. الکس فکر می کند هدف قرار گرفته است.
در حالی که مادربزرگ لیا با سلامتی خود دست و پنجه نرم می کرد و نمی توانست از خود مراقبت کند، خانواده – که شبانه روز از او مراقبت می کردند – خود را برای مرگ نهایی او آماده کردند و از این واقعیت که او به تنهایی نمی میرد تسلی پیدا کردند.
اما یک انفجار بزرگ در ساعت 5 صبح یک روز صبح همه آنها را به زیرزمین رساند. نیم ساعت بعد وقتی بیرون آمدند، مادربزرگشان مرده بود. مادر لیا از غم و ناباوری زوزه می کشید، آن دو به یاد دارند.
تشییع جنازه سازماندهی شده از قبل غیرممکن بود و از ترس شلیک گلوله و گلوله، ساکنان شروع به دفن عزیزان خود در پارکها و حیاطهای خلوت کردند، بدون اینکه در مورد مراسم زیادی صحبت شود.
یک سفر برای به دست آوردن یک تابوت نشان داد که نیروهای روسی وارد شده اند: ناگهان یک تانک در بیرون ساختمان آنها منتظر بود. برجک شروع به چرخیدن کرد و سپس تانک شروع به تیراندازی به سمت آنها کرد.
الکس به شوخی می گوید: «این اولین باری بود که لیا از رانندگی سریع من شکایت نمی کرد.
سه روز طول کشید تا قبر مادربزرگ لیا را در ته باغ کنار درخت سیب حفر کنند، زیرا زمین جامد یخ زده بود. لیا گفت: «این سردترین روز زندگی من بود.
“دعا میکردم زود بمیریم”
آنها توضیح دادند که زنده ماندن انرژی و زمان فوق العاده ای می طلبد. رفتن برای جمع آوری آب به یک مصیبت تبدیل شد که شامل سه ساعت انتظار در صف و حمل بطری های سنگین در صد متری یک منبع آب زیرزمینی بود.
جمع آوری هیزم برای سوزاندن در بشکه در اتاق نشیمن برای گرم شدن در برابر سرمای سخت هفته های اول تهاجم نیز همینطور بود.
در شهر اشغالی، اطلاعات موثق به اندازه آب و غذا کمیاب بود. شایعات دائمی در مورد رسیدن کمک های بشردوستانه وجود داشت، اما چند هفته بعد، زمانی که روس ها شروع به بمباران در نزدیکی کردند، غذای بسیاری تمام شده بود.
در حالی که حداقل نیمی از جمعیت برای امنیت فرار کردند، نیمی دیگر محافظت نشده و آسیب پذیر باقی ماندند. لیا گفت: «آنها اهمیتی نداشتند که از گرسنگی بمیرند یا از بمب.
خوشبختانه، والدین لیا هنوز سیب زمینی و سبزیجات نگهداری شده از زمستان باقی مانده بودند، اما آنها نمی دانستند چه مدت در آنجا گیر می کنند، بنابراین مجبور شدند آن را به شدت جیره بندی کنند. او به یاد می آورد که دیگران آنقدر خوش شانس نبودند.
بمبها به پناهگاه نزدیکتر میشدند، دیوارها از ضربه میلرزیدند. لیا می گوید: «ما شجاع نبودیم. «در ابتدا دعا کردم که نمردم. آخرش فقط دعا می کردم که زود بمیریم.»
روزی که آنها ماریوپل را ترک کردند، اولین روز از آغاز جنگ بود که سیگنال رادیوی آنها واضح بود.
خانواده با شنیدن در مورد راهروی بشردوستانه ای که به آنها اجازه می دهد از شهرشان که تبدیل به زندانی در آتش شده بود خارج شوند، ضربه دیگری را متحمل شدند — صدای تند و سریع یک پرتابه روسی و انفجار در هنگام نابودی ماشینشان.
وقتی آنها با ماشین جایگزین از شهر خارج شدند، آسمان از آتش تمام ساختمان های در حال سوختن قرمز شد. وقتی می رفتند دیدند تانکی که به سمت آنها شلیک کرده بود منهدم شده است. آنها خندیدند.
آنها برای اولین بار سربازان روسی را در ایست های بازرسی رو در رو دیدند. سربازان الکس را وادار کردند که تی شرتش را از تنش در بیاورد و خالکوبی های سیاهی که روی بازوهایش را پوشانده بود برای نمادهای ارتش اوکراین بررسی کردند. یکی از سربازان از آنها پرسید که آیا می توانند از آنها مواد مخدر یا سلاح بخرند.
لیا آه می کشد: «خیلی زشت بود. آنها ماشین کتک خورده را تا برلین رفتند، جایی که در ژانویه از آنجا بازدید کرده بودند و در مورد نقل مکان صحبت کرده بودند، اما هرگز نمی توانستند تصور کنند شرایطی که آنها را به اینجا آورده است.
ماریوپل رسماً در 16 مه سقوط کرد، پس از اینکه آخرین جیب مقاومت اوکراین محاصره شده در کارخانه فولاد آزوفستال به نیروهای روسی تسلیم شد.
شهری که زمانی حدود 430000 نفر جمعیت داشت تقریباً به طور کامل ویران شده است و 90 درصد آن غیرقابل سکونت است.
آخرین راننده آمبولانس ماریوپل ایمن در ورشو
یکی دیگر از شاهدان اصلی مرکز لمکین، کاترینا، تنها پس از اینکه نیروهای مسکو کنترل شهر را به دست گرفتند، موفق به فرار شد. در دفتر مرکز در ورشو، او به یورونیوز درباره تجربه دلخراش خود به عنوان آخرین راننده آمبولانسی که در ماریوپل رفت، گفت.
او یک ون خاکستری آمبولانس سنت جان را در اطراف خیابان های بمباران شده طی محاصره رانندگی کرد و به تقریباً 100 نفر کمک کرد تا به بیمارستان ها و پناهگاه ها بروند. کاترینا به یاد می آورد که چگونه اجساد شروع به ظاهر شدن در خیابان ها کردند و در آنجا رها کردند و کسی آنها را برای دفن کردن برد.
«مردم بر اثر اصابت ترکش یا گلوله کشته شده بودند، اما بسیاری از آنها، به ویژه افراد مسن، از گرسنگی یا هیپوترمی جان خود را از دست داده بودند. هیچ کس اجساد را از خیابان ها بیرون نمی آورد.”
زمانی که در حال حضور در مجروحان بودم، مردم به سمت من دویدند و از من پرسیدند که چه زمانی شروع به برداشتن اجساد خواهم کرد. این یک تجربه روانی بسیار سخت بود.
کاترینا هنگام توصیف اینکه چگونه حدود 2000 جسد را با چشمان خود دیده است، اشک ریخت. تیراندازی علیرغم التماس ناامیدانه تماشاچیان، ورود به داخل و کمک را غیرممکن کرد.
«واحدهای روسی آپارتمانهای ما را اشغال کرده بودند، و من دیدم که از آپارتمانها به غیرنظامیان از خیابانها تیراندازی میکردند. من با یک کیت پزشکی به اطراف سفر میکردم و سعی میکردم آنها را به بیمارستان اصلی منتقل کنم، اما سپس سربازان روسی آن را نیز گرفتند و از بیماران و کادر پزشکی به عنوان سپر انسانی استفاده کردند.
در آخرین روز اقامتش در ماریوپول، جاده ویران شد، بنابراین او مجبور شد با پای پیاده سفر کند. او ماشینی را دید که با یک درخت برخورد کرده بود و راننده از قبل مرده بود.
اما بعد دختر نوجوانی را دید که پشت ماشین نشسته بود. کاترینا به دختر نوجوان گفت: “بیرون، ما باید برویم، آنها اینجا را بمباران می کنند.” آن طرف ماشین زنی در برکه خون افتاده بود و ناله می کرد.
او متوجه شد که اینها والدین دختر هستند، اما میدانست که با پرتابهای پرتابهای که بر فراز سرش پرواز میکنند، فقط میتواند به یک نفر کمک کند – بنابراین مجبور شد بین نجات مادر یا دختر، انتخاب وحشتناکی را انجام دهد.
با دیدن اینکه زن کوچکتر هنوز می تواند راه برود، دختر را انتخاب کرد. وقتی او را از پله های پناهگاه پایین آورد، کاترینا دید که پیراهن آن زن آنقدر پر از خون است که نمی تواند آن را فشار دهد.
هنگامی که او سرانجام از شهر بندری دریای سیاه تخلیه شد، هزاران جسد هنوز در خیابانها بودند، اما پیامهایی از دوستان دریافت کرد که میگفتند سربازان روسی غیرنظامیان باقیمانده را مجبور کردند اجساد را تمیز کنند تا جنایات خود را پنهان کنند.
کاتارینا که اکنون در ورشو ایمن است، معتقد است هرگز آنچه را که دیده فراموش نخواهد کرد.
“شاهدان عصر”
مؤسسه پولکی که توسط پارلمان لهستان در سال 2017 تأسیس شد، بیشتر کار خود را بر روی تحقیق در مورد جنایات مرتکب شده توسط آلمان نازی و همچنین اتحاد جماهیر شوروی متمرکز کرده است.
این شرکت تجربیات دست اول لهستانیها را از طریق پروژه «شاهدان عصر» جمعآوری کرده است، با تعدادی از شهادتهای ویدیویی موجود در یوتیوب که مردم عادی تجربیات خود را از زنده ماندن در اردوگاه کار اجباری نازیها برای کودکان تا کمپین تودهای ارتش سرخ به یاد میآورند. تجاوز جنسی پس از ورود آن به ورشو در سال 1944.
شهادت بازماندگان اوکراینی اکنون بخشی از همان مجموعه خواهد شد و خاطرات افرادی مانند لیا، الکس و کاتارینا را پس از جنگ به خوبی زنده نگه می دارد.
از نظر دکتر گاوین، شباهتهای جنایاتی که در آن زمان مرتکب شدهاند و آنچه امروز سربازان روسی متهم به انجام آن در اوکراین میشوند، حکایت از تداوم، اما عدم حسابرسی با جنایات خود دارد، زیرا اتحاد جماهیر شوروی هرگز محاکمههای جنگی خود را انجام نداد.
جنایات مرتکب شده از فوریه «از بسیاری جهات یادآور اشغال آلمان و شوروی است [of Poland] از سال 1939، “دکتر دو گفت.
نابودی نخبگان محلی و روشنفکران در اوکراین؟ این یک نمونه کامل است – روسیه 20000 نماینده، افسر و روشنفکر لهستانی را در کاتین کشت. عاملان این امر هرگز مجازات نشدند.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.