به گزارش دپارتمان اخبار بین المللی پایگاه خبری آبان نیوز ،
من در یک هتل ساده و خانوادگی در سواحل هلند بزرگ شد. صحنه های دوران کودکی من شامل توریست های آلمانی در کنار دریا، مردان و زنان مست در بار، جشن عروسی و شب های یکنوع بازی شبیه لوتو در اتاق مراسم بود. ما در تمام طول سال برده بودیم – پدرم پشت اجاق گاز، مادرم در حال خدمت کردن، تمیز کردن اتاق های هتل و مراقبت از سه فرزند. کتابها از کنارم گذشتند، بنابراین این یک ناهنجاری بود که در سن 12 سالگی متوجه شدم که در یک دبیرستان در هارلم درس میخواندم که سیاستمداران، هنرمندان و نویسندگان را جذب میکرد.
من از منشا غیر فکری ام خجالت کشیدم. هر روز صبح، وقتی پدر همکلاسیهایم با ماشینهای گرانقیمت خود به دفاتر وکالت، بانکها یا وزارتخانهها میرفتند، پدرم لباس آشپزی خود را میپوشید. یک روز در 14 سالگی به کتابخانه روستایمان رفتم. بعد از اینکه کارت عضویت را پر کردم، زنی گفت: «و حالا میتوانی سه کتاب انتخاب کنی!» سه تا را از قفسه ربودم. باریک ترین آنها عشق اول اثر ایوان تورگنیف بود. از همان ابتدا، کلمات مانند یک ضربه چکش به من برخورد کردند. زبان و دنیای روسی قرن نوزدهمی که نویسنده آن را تداعی می کرد، جذب من شد. من خواننده می شدم
در سال 1980، زمانی که تحصیلات روسی خود را در دانشگاه آمستردام شروع کردم، تنها یک آرزو داشتم: اینکه بتوانم تورگنیف، چخوف و تولستوی را به صورت اصلی بخوانم. پنج سال بعد فارغ التحصیل شدم، اما اکنون آرزوی من کمتر بود: می خواستم نویسنده شوم. اما چگونه؟
تصمیم گرفتم به توصیه ماکسیم گورکی به ایزاک بابل عمل کنم: “اول برو و زندگی کن!” پس از یک سال و نیم به عنوان یک رهبر تفریحی در تنریف – نزدیک به جایی که ایشروود داستان های برلین خود را نوشت – به هلند بازگشتم. هنوز چیزی ننوشته بودم خودم را با این ایده آشتی داده بودم که بقیه عمرم را در دفتری بگذرانم، با رویای شکسته شده نویسنده بودن.
سپس توسط مردی که مانند فرشته ای از بهشت فرستاده شده بود نجات یافتم. سیدریوس یک روز در خانه من ظاهر شد، لباسی که ماک برنزه به تن داشت و شانهای داشت. او از من در مورد سوابق من در زبان روسی پرسید و من او را به داخل دعوت کردم. تا به امروز، نمی دانم او چگونه مرا پیدا کرده است، اما تنها چند نفر در هلند در دهه 1980 بودند که روسی صحبت می کردند.
“پس شما مسلط هستید؟” او درخواست کرد. آیا فکر می کنید می توانید انجیل ها را برای ما به اتحاد جماهیر شوروی قاچاق کنید؟ وفاداران برای کلام خدا درد می کشند و قاچاق کتاب مقدس به صورت تکه تکه کار را انجام نمی دهد.»
حمل و نقل غیرقانونی انجیل به بلوک شرق سال ها بود که ادامه داشت. خیلی خطرناک بود همیشه امکان دستگیری و زندان وجود داشت. فعالیتهای کوچکی در امتداد مرز فنلاند انجام شده بود و انجیلها را به بادکنکهایی میبستند تا باد آنها را به داخل اتحاد جماهیر شوروی ببرد. اما عملیات در مقیاس بزرگ از طریق جاده انجام شد، با اتومبیلهای لوکس، مینیبوسها و کمپینگهای مملو از انجیل که از مجارستان، رومانی و آلمان شرقی عبور میکردند. آخرین مورد از اینها، DDR، چالش برانگیزترین بود، با نگهبانان مرزی Grenztruppen، اهالی آلساسیایی که در کنارشان غرغر می کردند، به شاسی خودروها ضربه می زدند و با آینه به زیر آنها نگاه می کردند. اما نقشه سیدریوس این بود که یک محموله بزرگ را با کشتی ببرد که یک تغییر دهنده بازی باشد. و آنقدر ناامید بودم که از هلند بروم که موافقت کردم.
او هزینه پرواز، ویزا و هتل های من را پرداخت کرد و یک هفته و نیم بعد، خود را در بندر لنینگراد دیدم، در میان کوه های آهن قراضه احاطه شده بودم، به فریاد مرغان کثیف گوش می دادم و منتظر بودم تا تماس محلی ام امضا کند. محموله ای از 80000 انجیل که در زیر محموله ای از سیب زمینی هلندی پنهان شده بود. آن مرد در نهایت سهم شیر را می برد تا در بازار سیاه بفروشد. او ادعا کرد که می تواند از هر کتاب مقدس یک دلار سود کند. این آخرین روزهای گورباچف بود. بنرهای کمونیست ها در خیابان ها آویزان شده بود و صف های طولانی از مردم در مقابل مغازه های تقریباً خالی بود. کلاهبرداران بازار سیاه قبلاً جاذبه های سرمایه داری، فحشا و کازینوهای غیرقانونی را کشف کرده بودند، اما دنیای آنها دنیایی مخفی از انحطاط و فراوانی بود. من توانسته بودم تعدادی از انجیل ها را ذخیره کنم تا خودم بین مردم روسیه توزیع کنم. من یک خانه مراقبت را امتحان کردم، اما به سختی توانستم بیشتر آنها را بدهم، زیرا آنها نیاز بیشتری به پدهای بی اختیاری داشتند.
این تجارت صادرات و واردات از انجیل به لباس زیر زنانه در روسیه جدید، با فضای باز و هرج و مرج دائمی، کاهش ارزش پول، بانکهای در حال سقوط، قتلهای مافیایی، درهای گردان وزرا و کابینههای جدید و فقدان همه تابوها، پیشرفت خواهد کرد. سکس، بخت آزمایی و فال گیری ملت جدید را فراگرفت. شما می توانید نیم تنه برنزی لنین را در خیابان با شش بسته آدامس بردارید.
در همین حال، من با یک شریک برای سازماندهی تورهای منحصر به فرد به اتحاد جماهیر شوروی برای تاجران و بانکداران ثروتمند همکاری کردم. ما آنها را با بلیتهای بلشوی تحت تأثیر قرار میدادیم، بلیطهایی که برای خارجیها غیرممکن بود، اما میتوانستم آنها را ارزان به روبل بردارم. کارمندان باکس آفیس را به شام می بردم و در ازای رژ لب غربی، لاک ناخن، کفش و دارو، به هر تعداد بلیط برایمان می آوردند. نه اینکه همه چیز همیشه آسان بود. قبل از اینکه دهه 1980 تمام شود، در حالی که خشونت در قفقاز ظاهر شد، با گروهی در آسایشگاهی در تفلیس، پایتخت گرجستان، گرفتار شدیم. بیرون، نیروهای شوروی معترضان گرجی را در بلوار روستاولی کشتند.
من با عشق زندگیم، همسرم، جولیا آشنا شدم. اما بعد از آن شریک تجاری من تمام پول ما را اختلاس کرد که برای من چاره ای جز نوشتن باقی نگذاشت. من خبرنگار مسکو روزنامه برجسته هلندی De Telegraaf شدم و شروع به انتشار اولین رمان هایم درباره کشوری که هنوز در آن زندگی می کنم، که به معدن طلای نویسنده تبدیل شده است، کردم. هر چند گاهی اوقات یک کابوس بیش از حد. در سال 2016، پس از پایان رمان پوبل، درباره جنگ اوکراین، فکر کردم که تاریخ برای مدتی ما را در آرامش رها خواهد کرد. اما من و جولیا به تازگی آخرین پرواز از روسیه را انجام داده ایم و همه چیز را پشت سر گذاشته ایم. تاریخ دوباره در خانه ما را می زند، بلندتر از همیشه.
ترجمه پل ایوانز. آهنگ طولانی خیابان چایکوفسکی نوشته پیتر واتردرینکر، ترجمه پل ایوانز، منتشر شده توسط کاتب.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار روز ایران و جهان آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.