به گزارش دپارتمان اخبار ورزشی پایگاه خبری آبان نیوز ،
پشاید آنچه در این فصل از نقطه نظر تاکتیکی بسیار چشمگیر بوده است میزان اجماع بوده است. پول میتواند بازیها را منحرف کند و همیشه این احتمال وجود دارد که یک بازیکن باهوش با انجام کاری درخشان، نظریه را بر هم بزند، اما برای آن باشگاههایی که تصوری از فلسفه اساسی بازی دارند، کاملاً واضح است که به نظر میرسد: یک خط آفساید بالا، یک بازی هماهنگ. مطبوعات و توانایی برای حفظ مالکیت در صورت لزوم.
گرایشی وجود داشته است که پپ گواردیولا و یورگن کلوپ را به عنوان قطب های متضاد به تصویر بکشند، یکی بر حفظ توپ و دیگری بر بازپس گیری توپ متمرکز شده است. این غیرمنطقی نیست، اگرچه هر کدام در طول دو فصل گذشته به سمت دیگری حرکت کرده اند. شاید مهمترین چیز این باشد که هیچکس واقعاً محوری را که بر اساس آن مورد قضاوت قرار میگیرد، زیر سوال نمیبرد. دوران فرسودگی، قهرمانی یونان در یورو، ژوزه مورینیو، رافا بنیتز و الکس فرگوسن در سالهای کارلوس کی روش، مدتها پیش احساس میشود.
فوتبال در سال 2008 تغییر کرد و نه فقط به این دلیل که گواردیولا به عنوان سرمربی بارسلونا منصوب شد. قبل از آن مرحله حذفی لیگ قهرمانان فقط یک بار بیش از سه گل در هر بازی به ثمر رسانده بود. از آن زمان میانگین تنها یک بار به زیر سه کاهش یافته است.
در آن زمان بود که عوامل متعددی در کنار هم قرار گرفتند. بهبود در زمین، کیت و فن آوری توپ، برای مدتی به این معنی بود که در بالاترین سطح، اولین لمس را می توان مسلم انگاشت. آزادسازی قانون آفساید خطوط دفاعی را عقب انداخت. برخورد ارعاب آمیز تا حد زیادی حذف شده بود. این به این معنی بود که فضای بیشتری وجود داشت و به هافبکهای تکنیکی کوچکی که ممکن بود قبلاً از بازی اخراج میشدند شکوفا شوند.
ناگهان برای تیمهای بزرگتر، که نسبتاً بزرگتر از گذشته شدهاند، این امکان فراهم شد که کنترل بیشتری بر بازیها نسبت به قبل اعمال کنند، و نگران دستکاری فضا باشند. بازی موقعیتبه جای اینکه مجبور باشیم برای بقای خط میانی از بین ببریم. این به نوبه خود منجر به ناراحتی قابل توجهی در هنگام ملاقات تیم های بزرگ و ناتوانی در گرفتن توپ شد. یکی از دلایلی که بازیکنان منچستریونایتد در فینال لیگ قهرمانان 2009 نظم و انضباط را از دست دادند، احساس تحقیر در داشتن “فقط” حدود 40 درصد مالکیت توپ بود.
سال بعد، اینترناسیونال مورینیو نشان داد که تنها با 19 درصد مالکیت، میتوان برنده شد (یا حداقل باخت به اندازه کافی برای برد در مجموع). عقب نشستن، نگه داشتن موقعیت، اجازه دادن به حریف اما تنها در فاصله 30 یاردی از دروازه، راهی مناسب برای مبارزه با طرف های صاحب توپ شد. فوتبال در مواقعی مانند هندبال به نظر می رسد. اما راه دیگری هم وجود داشت، که توسط کلوپ اعلام شد، او از انفعال در انبار کردن خوشش نمیآمد، امیدوار بود که هیچکس به گوشهی بالا پینگ نکند یا به طور ناگهانی سه بازیکن را دریبل نکند تا گل بزند. این بود که به طور هماهنگ فشار بیاوریم و به دنبال تغییر و تحولات سریع باشیم.
تیمهای گواردیولا پرس میکردند، اما نه با همان شدت یا با همان نگاه فوری به ضد حریف. اگر فرصت فراهم می شد، آنها می شکستند، اما اگر نبود، گواردیولا از اینکه تیم هایش ریست می شوند و روند را دوباره شروع می کنند، کاملا خوشحال بود، چیزی که به گفته او می تواند 15 پاس بدهد. گواردیولا در مورد کنترل بود و کلوپ در مورد هرج و مرج.
اما از آنجایی که امیدهای گواردیولا در لیگ قهرمانان اروپا مرتباً توسط حریفانی که در وقت استراحت بازی می کردند از بین می رفت، او مجبور شد برای مقابله با ضد حریف خود را تنظیم کند. تا حدی به نظر می رسد قصد روشنی برای حفظ پنج بازیکن بیرون زمین همیشه در پشت توپ وجود دارد، اما همچنین موارد بیشتری وجود دارد. پرس ضدکه به نوبه خود باعث افزایش تهدید سیتی روی ضد حمله شده است. در همین حال، کلوپ با دیدن خستگی انباشته، جسمی و روحی ناشی از فوتبال هوی متال مداوم، اقداماتی را برای کنترل بیشتر بازی ها انجام داده است، که یکی از محرک های او برای جذب تیاگو آلکانترا، شاید مشخص ترین بازیکن گواردیولا بود.
توماس توخل، آنتونیو کونته، استفانو پیولی، ژاوی، جولیان ناگلزمن، توماس فرانک، برندان راجرز، جیان پیرو گاسپرینی – اکثریت قریب به اتفاق مدیران مدرن در نقطهای از یک طیف قرار دارند. استثناها، در میان باشگاههای برتر، نادر هستند و معمولاً ناشی از شیفتگی به افراد مشهور هستند، که اغلب با سوءمدیریت فاحش همراه است. حتی اگر او اقتدار بیشتری داشت، رالف رانگنیک با تیمی که برای کنار گذاشتن کریستیانو رونالدو تلاش میکرد، مشکل داشت، حضور بیثباتکنندهاش در یوونتوس دلیلی است که آنها به آسایش آشنای مکس آلگری بازگشتهاند.
رئال مادرید، تا کنون، نمونه خوبی از این بوده است که چگونه بازیکنان بزرگ میتوانند ناگهان بازیهایی را که به نظر میرسد به مصاف آنها میروند تغییر دهند، اما پاری سن ژرمن جالبترین نمونه فرهنگ سلبریتی است، دستیابی به یک خط دفاعی لوکس که نیاز به این دارد که استفاده از یک هافبک صنعتی تیره و تار که با تسلط مخالفت می کند. تنها نقطه برجسته فلسفی واقعی، دیگو سیمئونه در اتلتیکو مادرید است، اگرچه هر فصل که می گذرد این حس بیشتر می شود که این یک پروژه یکپارچهسازی بازدهی کاهشی است.
در بازی مدرن به ندرت اتفاق می افتد که خطوط آنقدر واضح باشند. گواردیولا سبکی از بازی را اجرا کرد که از شرایط تغییر یافته بهره می برد، کلوپ راهی برای مقابله با آن پیدا کرد، گواردیولا واکنش نشان داد و آنچه در ادامه آمده است ترکیبی از gegenpressing و بازی موقعیت.
این خبر از خبرگزاری های بین المللی معتبر گردآوری شده است و سایت اخبار امروز آبان نیوز صرفا نمایش دهنده است. آبان نیوز در راستای موازین و قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت میکند لذا چنانچه این خبر را شایسته ویرایش و یا حذف میدانید، در صفحه تماس با ما گزارش کنید.